به بهانه بیستمین سالگردیک سانحه تلخ انسانی درروستایمان یادی کنیم از عزيزاني كه بیست سال قبل با واژگونی تراكتور جان باختند.
در يك روز سرد پاييزي زماني كه شادابي طبيعت به پايان رسيده و برگ درختان كاملا زرد شده ديگر ناي ايستادن بر روي درخت نداشت . گرماي تابستان جايش را به سرما داده وخورشيد رمقش كم شده وآبها يخ مي بستند، اولين برف پاييزي به زمين نشسته بود كودكان لباس زمستاني به تن كرده بودند ، روزي دلگير بود كه سيد محمود دلتنگ خواهرش سيد حكيمه كه در روستاي همسايه جنوبي ناريان”خچيره” زندگي مي كرد شد، خواهر ديگرش سيده ماه جهان نيز از پيشنهاد سيد محمود براي ديدن حكيمه استقبال مينمايد وشعبان پسر سيد ه ماه جهان نيز موافق اين سفر ميشود قرار سفر را ميگذارند سيد محمد ميرغياثي داماد سيد محمود كه تراكتور داشت تصمیم می گیرد برای همراهی باایشان همسفرشده وآنهارابا تراکتور به خچیره ببرد .
همسر سيد محمددرباره شب آخر زندگی وی چنین می گوید : آري دراين شب خواب براي او معني نداشت تا پاسي از شب با يكي از دوستانش (محمد رزاقي،پسرمرحوم حاج خداقلي رزاقي)مروري بر خاطرات گذشته اش نمود .شش صبح 22/9/69 سيد محمود وهمسرش سكينه صابري به اتفاق ماه جهان وشعبان در منزل سيد محمد گرد هم مي آيند . آماده حركت مي شوند خدا حافظي ها انجام ميشود سيد محمد با چرخاندن سويچ اين ارابه آهني ، آن را روشن مي نمايد دلش طاقت دوري دخترانش را ندارد برمي گردد وهمسرش را با صداي بلند ميخواند ومي گويد دخترانم را بياور،سميه را كه هشت سال بيشتر نداشت و تازه بابا نان داد را ياد گرفته بود ، بارها درآغوش مي فشارد سمانه كه بيست ماه بيشتر دركنار پدر نبود تازه اولين كلمات را ميگفت” با با “اورا نيزچندين بار ميبوسد گويا دل كندن برايش سخت بود آري تقدير به رفتن بود، بايد ميرفت ، سوار برتراكتور ميشوند . با فشار پاي سيد محمد بر روي پدال گاز چنان غرشي از اگزوز اين ارابه مرگ بر مي خيزد كه سكوت اين روز سرد پاييزي ناريان را درهم مي شكند شايد با اين غرش خواست به مردم ناريان بفهماند اين مسافران ديگر برنمي گردند.
سمیه وسمانه کوچولو نمی دانستند پدر را براي هميشه ازدست خواهند داد وداغ را بر دلشان می ماند .
تراكتور به سمت مقصد حركت ميكند راه روستاي خچيره از روستاي جوستان منشعب ميگردد اين مسافران براي ورود به روستاي خچيره از شيب تند تپه بايد بالا ميرفتند بارندگي شب قبل وسرماي زياد باعث يخ زدگي معبر گرديده بود اين سفير مرگ تا نيمه سينه كش كوه را بالا رفته بود كه ناگهان به عقب سر مي خورد وبه چاله اي برخورد مي كند ونمي تواند در مقابل جاذبه زمين ايستادگي نمايد وواژگون ميشود اين پنج نفر رابه كام مرگ مي كشاند. مسافران ميني بوسي كه به مقصد آن روستا در حركت بود متوجه حادثه مي شوندو به كمك آسيب ديدگان ميشتابند كه ديگر كار از كار گذشته بود هر پنج نفر به ديار باقي رفته بودند. روز بعد پيكر اين عزيزان را به زادگاهشان ناريان مي آورند هر كس پي عزيز خودش مي گشت يكي در اين جمع بودکه نمي دانست به دنبال كدام عزيزش باشد همسرش،پدرش،مادرش،عمه يا پسر عمه اش آري اين حادثه نيز به نوبه خود عظيم وتكان دهنده بود كه هيچگاه از ذهن مردم خوب ناريان دور نمي ماند و مردم قدر شناس ناريان اين عزيزان را با احترام خاصي در آرامستان روستايمان به خاك ميسپارند .
چهره گشاده وحسن خلق سیدمحمد هیچگاه ازخاطرمان فراموش نمی شود
امروز سالگرد اين بزرگواران است ما با ياد آوري اين خاطره تلخ يادشان را گرامي ميداريم واز خوانندگان گرامي میخواهیم براي شادي روح اين عزيزان صلواتي بفرستند .خدايشان رحمت نمايد
دیدگاه خود را بنویسید