پهلوان تختی بچهی خانی آباد بود. چندسالی كه در آن جا منبر میرفتم، وی همراه خانوادهاش پای منبر میآمدند. خود من نیز گاه گاهی به زورخانه میرفتم. بدین ترتیب به مرور زمان باهم آشنا شده بودیم.
عللی برای كشته شدن او ذكر میكنند. برای مثال روزی به بازار رفته بودم، از جلوی مغازه آقای شكوهی، پدر یكی از دوستان همدورهای مدرسهام، رد میشدم. مرا صدا زد و خواست تا باهم چای بخوریم. ایشان سید بزرگواری بود و مغازه چای فروشی داشت. صحبت از تختی شد. او گفت كه «زمانی وقتی تختی اینجا بود. من به او گفتم پهلوان باید حواست خیلی جمع باشد. من میترسم با دوـ سه برنامهای كه داری به مشكلی بربخوری و خدای ناكرده كار دست خودت دهی. یكی، ارتباط با سیدمحمود طالقانی است، دیگری عضویت در جبهه ملی و بالاخره محبوبیتی كه در بین مردم داری.»
هدیه دادن یك قرآن از سوی آیتالله سیدمحمود طالقانی به جهان پهلوان تختی
مرحوم غلامرضا تختی در بین مردم خیلی عزیز و پرطرفدار بود. در زلزله بویین زهرا، برای جمعآوری كمكهای مردمی از طرف دولت چادرهایی برپا شده بود، اما مردم به آنها توجه چندانی نمیكردند. یك مرتبه آقای تختی وسط سبزهمیدان بازار، بلند فریاد زد: «ای مردم، كمك كنید.» با ندای آن رادمرد سیل كمكهای مردمی سرازیر و انبوهی از انواع مایحتاج زلزلهزدگان وسط میدان جمع شد.
یك بار نیز در باشگاهی در نزدیكی پارك شهر، مجلسی برپا و شاهپور غلامرضا، برادر شاه، دعوت بوده است. وقتی وارد میشود، مردم توجهی نمیكنند و استقبالی از او به عمل نمیآورند. دقایقی بعد، غلامرضا تختی وارد میشود. مردم همه سرپا میایستند و كف مرتبی برایش میزنند و با سردادن شعارهایی ابراز احساسات میكنند. بدین ترتیب شاهپور غلامرضا خیلی كوچك میشود و پیش روی مردم احساس خواری و ذلت می كند.
منبع : مرکز اسنادانقلاب اسلامی
دیدگاه خود را بنویسید