تاپ……..توپ……تپ…..صداي غيرمنتظره و گنگي بود كه توي تاريكي شب ايجاد ترس مي كرد ، اول سعي كردم اين صداها را نشنيده بگيرم و خواب شيرين توي هواي بسيار سرد درزيركرسي را ازدست ندهم ولي اين صدا بيشتر وبيشتر شد وجدال اين صدا با گرماي دلچسب منقل آتيش زيركرسي آغاز شد ، صداها با تحريك حس كنجكاويم ، مي خواست تن نيمه هوشيارم را اززيركرسي بيرون بكشه وازاون طرف گرماي آرام بخش منقل چهارچنگولي محكم پاهايم را چسبيده وقدرت اراده ام را براي بلند شدن كاملا ازم گرفته واجازه خروج نمي داد ، اما قدرت صداها وفاصله تكرارشان آنقدر زياد شدند كه ديگر آن حس كنجكاوي به ترس ونهايتا به وحشت ختم شده و با اين حيله به آن گرماي آرام بخش غلبه كرد و مرا اززير كرسي بيرون كشا ند.

ساعت 4صبح بود ، يه پالتو گرم پوشيدم وچراغ سياررو برداشتم وازخونه اومدم بيرون ديدم برف همه جا رو سفيد پوش كرده ؛ با اينكه آخرشب ديده بودم كه بارش برف نم نم شروع شده بود ولي باورنداشتم كه توي ارديبشهت ماه اينقدر برف بياد كه زمين رو سفيد كنه اونم توي ده نه روي كوههاي اطراف . خلاصه اينكه آروم آروم رفتم ببينم اون صدا چيه و ازكجا مياد ، رفتم پشت خونه يهو يه چيزي افتاد جلوي پام و يه صداي وحشتناك اومد و خواب را به صورت كامل از سرم پروند . متوجه شدم اين صداي تيكه هاي بزرگ وكوچيك برفه كه از روي شيروني پرت ميشه توي كوچه ، حالا ديگه اون صدا كه با صداهاي چيكه هاي بارون وتگرگ و برف كه به حلب روي شيرواني ميخورد با صداي شرشر رودخانه تركيب مي شد يه صداي ترسناك نبود . مداومت وفاصله زماني اين صداها با صداي پس زمينه رودخانه محيطي رو فراهم كرده بود كه گوئي يه اركسترسمفوني به راه افتاده ، به داخل خونه برگشتم وشومينه رو پرهيزم كردم وصداي هرم آتيش وتق تق تركيدن حشرات توي چوب روهم به اون اركستر اضافه كردم ولحاف كرسي رو تا روي شونه هام امتداد دادم وياد گذشته هاي خيلي دور را توي ذهنم تازه كردم ، دقايقي چند از شنيدن اين صداهاي روح نواز لذت بردم توي امتداد جاده روزگاران دوردست سيركردم ولي حيف كه هركاري كردم نتونستم جلوي پايين اومدن پلكم رو بگيرم خيلي سعي كردم كه باخواب مبارزه كنم تا بتونم بيشتردراين لحظات خوب حضورداشته باشم ولي حيف كه پس از دقايقي متوجه شدم اون آتيش ناقلاي زيركرسي بد جوري قصد داره اين تماشا خانه رو تعطيل كنه ، اون با نامردي كركره پلكم رو پائين كشيد روي مردمك چشمم ، كه داشت همچون جام جهان نمائي گذشته ام رو بهم نشون ميداد رو پوشاند ومنو از اون دنياي شيرين جدا كرد .

صبح به محض اينكه هوا روشن شد به بيرون ازخونه رفتم وبراي مصوركردن گزارش وشريك كردن شما در لذت ديدن وتداعي ولمس اين مناظر وشرايط روح نواز چند تا عكس انداختم كه ميتونيد ببيند وبه خودتون قول بديد كه خودتون رو از ديدن چنين شرايطي محروم نكنيد. آخه حيف نيست آدم اين شرايط رو ول كنه و بره توي سروصدا ودود و استرس و… البته مي دونم كه حضور توي شهربراي امرارمعاش اجتناب ناپذيره ولي حد اقل آخر هفته ها نبايد خودمون رو ازلذت اين شرايط طبيعي كه خدا بهمون داده محروم كنيم واينو هم بدونيم كه خيلي ها يه جاهايي مثل ناريان رو ندارن كه بيان ولذت ببرند . شما كه داريد كفر نعمت نكرده وبه خودتون ظلم نكنيد.

اين هم عكسهايي كه لحظاتي قبل گرفتم

ساعت 8صبح روز شنبه چهارم ارديبشهت 88 _ ناريان