شهید سیدعلی میرغیاثی فرزند مرحوم سیدهانی

شهید سید علی میرغیاثی

زندگینامه 

شهید سید علی در خرداد ماه 1342 در روستای ناریان طالقان در دامن سیادت و دیانت به دنیا آمد و دوران کودکی را در همین روستا گذراند. او که طفلی با استعداد و خوش قریحه بود برای فراگیری قرآن، دو سال از مکتب خانه های روستا استفاده نمود، سپس دوره ابتدائی تحصیلی را با موفقیت در همین روستا پشت سرگذاشت. به علت محرومیت های اقتصادی و کمبود امکانات تحصیلی آن روزگار، در سن 14 سالگی عازم تهران وآنجا در کارگاهی مشغول کار و تلاش شد.

ایشان که از آغاز زندگانی با آموزه های دینی آشنا و بزرگ شده بود ، زمینه بسیار مساعدی برای بهره گیری بهتر از مواهب انقلاب اسلامی داشت و با سرعتی هرچه تمام تر مراحل کمال دینی را طی نمود و با قرار گرفتن در جریان انقلاب و حضور در مجامع انقلابی و فعالیت های سیاسی از روشن بینی خاصی برخوردار شده بود.استعدادهای خدادادی و صفای باطن و روحیه عبودیتش او را به جوانی ملکوتی تبدیل کرده بود که جز پیمودن مسیر شهادت و سعادت چیز دیگری شایسته و لایق عنصر الهی او نبود.

او در تاریخ 1361/05/23 از طریق لشکر محمد رسول الله (ص) به جبهه دفاع حق علیه باطل عازم گشت و مدت سه سال در جبهه های غرب و جنوب مشغول نبرد با أیادی استکبار شد و در این مدت در اوج خلوص و فداکاری، شجاعتها و رشادتهای فراوانی از خود به یادگار گذاشت و بارها پیکر نازنینش پذیرای جراحت های ناشی از تیر و ترکش شد، ولی هرگز این جراحتها نتوانست در عزم آهنین او اثر بگذارد. سید علی یکبار از ناحیه دست مجروح شد ولی دست از انقلاب و ارزش های الهی آن برنداشت، بار دیگر ترکش های کینه توزانه دشمن به پایش آسیب وارد کرد ولی او پای از کوی دوست نکشید. بار دیگر به وسیله سلاحها ی شیمیایی مورد اصابت قرار گرفت ولی روح بلند و قهرمان او تسلیم ترس نشد و جدی تر از همیشه در عملیات های مختلف، مردانه حضور پیدا کرد تا سرانجام در تاریخ 1364/01/15در عملیات بدر با شهدای بدر ،احد و کربلا محشور شد و سرسفره جوانان هاشمی از نعمت الهی منتعم گردید. حادثه شهادتش در جزیره مجنون رخ داد.مدال زیبای شهادت بر تارکش مبارک و نوشیدن از جام لقاء محبوب گوارایش باد.

وصیت نامه شهید

وصیت نامه حقیر سید علی میرغیاثی متولد 1342 به شماره شناسنامه 14170 صادره از تهران محل تولد طالقان،قریه ناریان

با سلام و درود بی پایان به روان پاک شهیدان صدر اسلام تا شهدای انقلاب اسلامی ایران و با سلام و درود به پیشتازان انقلاب اسلامی که در راس آنها قائد اعظم امام خمینی پرچمدار حماسه آفرین حسینی که برای پیشبرد هدفهای اسلام عزیز، بر طاغوت و طاغوتیان عصر خود پیروز گشته و چون ابراهیم بت شکن ، تمام بت ها را درهم شکسته و می رود تا پرچم اسلام را در همه اقصی نقاط جهان به اهتزاز در آورد.

این درخت انقلاب برای سیراب شدن احتیاج به خون دارد.اماممان “هل من ناصر ینصرنی” صدا میزند،بر ملت مسلمان ایران واجب است که به این پیام لبیک بگویند و این درخت را با خون خود سیراب کنند.من نیز به نوبه خود این امر را برای خود یک وظیفه شرعی دانستم و از دنیا بریدم و به جبهه جنگ علیه باطل،جنگ میان حسین و یزید زمان شتافتم و به امام لبیک گفتم.سردمداران کفر و نوکران سر سپرده آنان چون صدام و صدامیان باید بدانند که تا زمانی که خون جوانان مسلمان دنیا در رگهایشان جریان دارد ، نمی توانند حتی یک لحظه از پیشرفت انقلاب اسلامی مسلمانان جلوگیری کنند.

و از پدر و مادر بزرگوارم این انتظار را دارم که قربانی خود را با خلوص نیت به پیشگاه خداوند متعال و دین محمدی او تقدیم کنند و میخواهم که صبور باشند،چرا که خداوند می فرماید : ” ان الله مع الصابرین ” بدرستی که خداوند با صبر کنندگان است و دیگران را به صبر و بردباری دعوت نمایند.واز برادران و همرزمان انتظار دارم که از پیروان راستین امام خمینی بت شکن باشند،چرا که اسلام و قرآن به شما جوانان احتیاج دارد و خداوند نمی بخشد کسی را که در این زمانه بی تفاوت باشد.اگر توانایی جبهه را ندارید در پشت جبهه برای خدا کار کنید چرا که این زمانه ، زمانه امتحان است و خوشا به حال کسی که از این امتحان سربلند بیرون بیاید.

و از پدر و مادر عزیزم تقاضا دارم که در مرگم زیاد گریه و زاری نکنید.بلکه شادی کنید و باید خوشحال باشید از این بابت که مسئولیت امانتداری شما به پایان رسیده است.و تو مادر عزیزم باید مثل زینب کبری رشید و بردبار و صبور چون کوهی استوار باشی.تو باید چنان روحیه ای از خود نشان بدهی که مادران دیگر از تو درس شهامت بیاموزند.

در پایان دعا و شعار همیشگی یادمان نرود:

” خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) حتی در کنار مهدی خمینی را نگهدار ”
رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما
زیارت کربلا نصیب ما بگردان
معلولین و مجروحین شفا عنایت فرما
اسرای ما آزادشان بفرما
صدام و صدامیان نابودشان بفرما.

خداحافظ همگی شما – 1362/11/24

برگرفته از کتاب «شاهدان نور»

خاطره ای به روایت همرزم و همسنگرش مرحوم فتح ا… شریف کاظمی

…درسال ۱۳۶۳ در جبهه های جنوب غرب،دریکی از روزهای سخت جنگ تحمیلی که حملات دشمن بعثی شب و روز قطع نمی شدو به حدی بود که رزمندگان شب هنگام قبل از خواب ،از همدیگر خداحافظی می کردن و حرف های پایانی رو می زدن ،که شاید فردایی نباشد

در یک شب پر خطر، طبق معمول همه شب ، چندتا از رزمنده ها،توی یک سنگر تنگ و تاریک برای خوابیدن آماده می شدن

شهید سیدعلی یه پیشنهادی داد که امشب متفاوت از شب های قبل بخوابیم یعنی همه سرهایمان به یک طرف نباشد یک در میان سر و پایمان به یک طرف باشد اگر خطری متوجه ما شد لااقل نصف مان زنده بمانیم.

مرحوم آقا فتح ا… می گفت:همه قبول کردن و خوابیدیم به طوری که پاهای شهید سیدعلی کنار سر من بود.

ساعاتی از شب گذشته و قبل از نماز صبح بود که ناگهان صدایی شنیدیم همگی از خواب پریدیم دیدیم که شهید سید علی پای راستش در حالی که توی پوتین بود در اثر اصابت ترکش ، غرق در خون شد.

خواستیم فرمانده و نیروهای امدادی رو خبر کنیم که مانع این کار شد و می گفت:

صبر کنید تا صبح بشه

به سختی پاش رو از توی پوتین در آوردیم و کمی پانسمان کردیم

صبح روز بعد به دستور فرمانده خواستیم سید علی رو به پشت جبهه منتقل کنیم ولی تمایلی به رفتن نداشت و می گفت من همین جا باشم بهتره ،چیزی که نشده ، پام زود خوب میشه

بالاخره نیروهای امدادی اونو به بیمارستان منتقل کردن پس از چند روز مداوا و بستری،به زادگاهش ناریان رفت

وقتی مادرش او را با عصا و پای پانسمان شده دید، مضطرب و نگران شد

برای تسکین دل مادرش می گفت: مادرجان نگران نباش چیزی نشده انگشت پام یه کم زخم شده خیلی زود هم خوب می شه

پس از مدتی استراحت در حالی که پایش هنوز بطور کامل درمان نشده بود،مجددا راهی جبهه ها شد.