داستانهای کوتاه

حضرت سلیمان(ع) و مورچه

توسط |1393/6/3 15:41:22شهریور 3ام, 1393|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , |

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود [...]

پند لقمان حکیم

توسط |1392/11/12 4:49:35بهمن 12ام, 1392|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , , |

روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. […]

اجرای طرح واکسن آبله توسط امیرکبیر

توسط |1392/11/1 3:57:38بهمن 1ام, 1392|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , , , , |

در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله‌کوبی می‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه [...]

داستان سگ و قصاب

توسط |1392/10/22 4:01:08دی 22ام, 1392|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , , , |

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ  دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود” لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین”.۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود  سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در [...]

اول رئیس

توسط |1392/10/21 4:11:25دی 21ام, 1392|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , |

یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر میشه، غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… […]

رفتن به بالا