داستان آموزنده

خانه/برچسب:داستان آموزنده

مكالمه با خدا

توسط |1394/5/8 18:39:38مرداد 8ام, 1394|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , |

این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند. این مطلب کوتاه به زبان های مختلف [...]

چشمه و خشت دیوار

توسط |1393/10/6 18:27:02دی 6ام, 1393|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , |

در باغی چشمه‌ای‌بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه‌ای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می‌کرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می‌برد که تند تند خشت‌ها را [...]

زنی که میخواست با پسرش ازدواج کند!!!

توسط |1393/7/20 19:30:21مهر 20ام, 1393|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , |

به گزارش خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران، اميرالمومنين (ع) به (وشاء) فرمود : به محلتان برو! زن و مردي را بر در مسجد مس بيني با هم نزاع مي كنند آنان را به نزد من بياور، وشاء مي گويد بر در مسجد رفتم ديدم زن و مردي با هم مخاصمه مي كنند، نزديك رفتم و به آنان [...]

حکایت سیدمهدی قوام و زن روسپی

توسط |1393/7/10 20:36:44مهر 11ام, 1393|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , , |

چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش. جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد. وقت خداحافظی، [...]

داستان کریم خان و مرد تهی دست

توسط |1393/7/8 18:16:48مهر 8ام, 1393|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , |

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام [...]

پیپ استالین و هیأت گرجستانی

توسط |1392/11/24 5:41:11بهمن 24ام, 1392|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , , , |

در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند . پس از جلسه استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس ” کا.گ.ب ” خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه ؟ [...]

پند لقمان حکیم

توسط |1392/11/12 4:49:35بهمن 12ام, 1392|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , , |

روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. […]

مدیران موفق

توسط |1392/11/7 7:50:08بهمن 7ام, 1392|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , |

روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد. جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی؟» […]

دو مساله‌ رياضی

توسط |1392/10/24 6:33:18دی 24ام, 1392|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , , , |

دو مساله‌ رياضی مي‌گويند شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد. وقتي زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مساله را كه روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت كرد و بخيال اينكه استاد آنها را بعنوان تكليف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب براي حل آنها فكر [...]

اول رئیس

توسط |1392/10/21 4:11:25دی 21ام, 1392|دسته‌ها: مطالب و حکایات آموزنده|برچسب‌ها: , , , , , , |

یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر میشه، غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… […]

رفتن به بالا